صادق صدقگو : چرتکهها را بیرون آورده و حساب و کتاب میکنند. همان چرتکههایی که ۸ سال جنگ، آنها را «خانهنشین» و «حجرهنشین» کرد.
مادرش تا دیروز، دختر شهید بود و همسر شهید و از امروز مادر شهید هم هست.
بالا و پایین میکنند و با همان مقیاس کثیف دنیاییشان، خود را با او میسنجند تا زبانم لال عقبتر نباشند: چندتا حقوق میگیرد و چی گرفته و از این به بعد چقدر خواهد گرفت و…
پس بگذارید بیشتر معرفی کنم تا بهتر بشناسید و در محاسباتتان اشتباهی رخ ندهد.
او، دختر «حاج محمد ترامیده» است. یکی از همان ۱۵ نفری که ۱۵ خرداد ۴۲ در کاشان دستگیر و به تهران اعزام شد. حاج محمد که در ۱۵ خرداد ۴۲ مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در دهم آبانماه ۶۰ در مریوان به شهادت رسید.
وی هشت ماه و ده روز بعد، همسرش «شهید تقی یوسفی» را از دست داد و امروز هم، فرزندش «جانباز شهید دکتر عباس یوسفی» را بدرقه کرد.
و امثال او در کاشان کم نیستند؛ زنانی که هدیۀ روزگار جنگ به آنها، فقدان چندین نفر از یک خانه بود: خواهر شهیدی که در یک روز، همسر و پدرش شهید شدند (حاجیه خانم یزدانی، همسر شهید رفاهی)، خواهر دو شهید که همسرش شهید شد (حاجیه خانم گلی، همسر شهید عباسیان) و یا دختر شهید و خواهر دو شهیدی که اخیراً فرزندش به شهادت رسید (حاجیه خانم زاهدی، مادر شهید موسوی) و هزارانی همچون آنها که همچون «سرو» دوشادوش همسر، پدر، برادر و پسرانشان ایستادند که امروز ما در اینجا نشستهایم.
حاجیه خانم کریمی، مادر بزرگوار شهیدان ستوده و همسر رزمنده جهادگر زنده یاد حاج شکراله ستوده، سالها پیش برایم تعریف میکرد که در دوران جنگ برای عزیزاله و حبیب اله و حاج شکر اله سه عدد ساک مجزا میبست و بعد از بدرقه همۀ مردانِ خانه به سوی جبهه، خودش ساک چهارمی را بر میداشته و به همراه تنی چند از خواهران جهاد سازندگی به کردستان میرفته تا با برگزاری کلاسهای آموزشی و فرهنگی، از قافلۀ مجاهدان عقب نمانده و بذر انقلاب را در دلهای مردم محروم بکارند. او در نهایت با حسرت گفت: «ای کاش به تعداد رگها و مویرگهای بدنم پسرانی داشتم تا لباس رزم بر تن شان کنم و به سوی جبههها بدرقهشان کنم.»
در عصری که همه مناسبات «چرتکهای» است، این پاکبازی و وارستگی همچون رمز حیاتی است که وجود آنها را نیز تبدیل به برکتی ماندگار برای جامعه کرده است. رمز و برکتی که چرتکههای مرفهین بیدرد و منفعت طلب از محاسبه و تحلیل آن عاجز است.
اینها، مصداق همان کسانی هستند که «بهتر از ملّت حجاز در عهد رسول الله و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی»اند ۱ و حضور در پیشگاه آنان افتخار مرحوم امام بود. ۲
اما پس از جنگ، با آنها چه کردهایم!؟
همان سهمی که در دوران جنگ برای سکوت «نشستگانِ مدعی» پرداختند، در دوران صلح (به قول عباس حیدری در آژانس شیشهای ابراهیم حاتمی کیا) اینگونه به آنها پس دادند:
«جنگ که شروع شد، سرِ زمین بودم با تراکتور.جنگ که تموم شد، برگشتم سر همون زمین، بیتراکتور. آقاجون مو هنوز دفترچه بیمه هم نگرفتم، حالا خیلی زوره، خیلی زوره این حرفا…شما سهمتان را دادین. سهمتان همین زخم زبونهایی بود که زدین…»
پی نوشت:
۱- صحیفه امام، ج ۲۱. ص